دوشنبه صبح سر صبحانه زنگ در به صدا اومد! از شرکت آب اومدند جلوی در خونه ( پیاده رو و سواره رو ) رو کندند و لوله اب رو عوض کردند چون احتمال میدادند مشکل ایجاد کنه! بعد از صبحانه حضرت پدر مادر بزرگ رو برد خونه خواهر مادر بزرگ و برگشت. ناهارشو برداشت و رفت بیرون شهر. مادر خانم کلی گریه کرد. ( تازگیا خیلی گریه میکنه! ) یه عالمه با هم حرف زدیم. شدید این بیماری ها اندوهگینش کرده نا امید شده و حسابی خسته شده از این وضعیت. یکم زبان تمرین کردم. چندتا تماس گرفتم و یه نوبت از اموزشگاه زبان گرفتم. شب حضرت پدر با مادربزرگ برگشتند. خواهرزادم تماس گرفت و چندتا سئوال زبان فارسی ازم پرسید. برادر تماس گرفت احوالپرسی کرد.

سشنبه صبح مادربزرگ و حضرت پدر رفتند. ساعت 9:15 رفتم یه اموزشگاه زبان دیگه و تعیین سطح دادم. کلاساشون 2 دی شروع میشه. یه اموزشگاه دیگه رفتم ازمون میگیرند برای تعیین سطح نوبت گرفتم برای 3 دی. میخوام اموزشگاه رو عوض کنم. توی پیاده رو یه خانمی اومد جلو ایستاد گفت خانم حجابتون قابل تحسینه بعد لبخند زد من متعجب سرمو ت دادم رفتم. ( متوجه نشدم مسخره کرد یا جدی گفت!) ساعت 11:30 رسیدم خونه. یکم زبان نوشتم ، ناهار و استراحت و رفتم کلاس. یکشنبه قرار بود امتحان پایان ترم باشه که بچه ها انداختن سشنبه گفتند بخاطر شب یلداست. برگشتنا بارون میومد. خواهر زادم فردا امتحان داره امشب کلی تلفنی حرف زدیم و سئوالاشو میپرسید. تا حالا تلفنی درس توضیح نداده بودم. گفت خاله کاش معلممون تو بودی. بعد میگه خاله چرا برای پسرا معلم خانوم نمیارند میگم برای چی بیارند؟ گفت چون بهتر درسو متوجه میشیم!

بارون میاد. بارون دوست دارم. تنها چیزیکه توی دنیا هیچوقت تکراری نمیشه و همیشه دوسش دارم. شمال که بودم فکر میکردم یه روزی ازش خسته میشم ولی نشدم.

زبان ,اموزشگاه ,بارون ,گرفتم ,خونه ,مادر ,تماس گرفت ,اموزشگاه زبان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شماره پسرها دانلود رایگان فیلم و سریال ایرانی و ترکی تو بهترین خرید رو از ما داشته باش رسانه شهر جدید پرند دیجی یاب چشم انتظارم