پنجشنبه خواهری و دخترش اومدند. دوباره در مورد پسر دایی همسرش حرف زد. باهم بحثمون شد بهش گفتم یه نه محکم اگه میگفت این قدر کش نمیومد. نمیدونم چرا قبل از محرم (قبل از محرم قبل از ماه رمضان و قبل از عید نوروز ) همه یادشون میاد که میخواند ازدواج کنند! بعد از ظهر بارون اومد! رفتم زیر بارون قدم زدم یکم خیس شدم حالم بهتر شد. یه مورد خیلی جالب اینکه دوران کاردانی سال 89 یه ترم یه همکلاسی داشتیم که اصلا یادم نمیادش (همکلاسیای ثابت رو یادم نیست همشونو چه برسه به منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید از گناوه هر چی کی بخوای Christianoprsn9 paikka ..:: سرگیـ ـ ـ ـجه ::.. بصیرت ولایی طراحی سایت اردبیل