دوشنبه صبح یه موسیقی ملایم گذاشتم و داشتممشغول ادامه ی نقاشی روی در کمد دیواری شدم. نازی بلا کف اتاق برای خودش قدم میزد. پیامک اومد. یکی از بچه هایی که ازمون پنجشنبه بود پیام داده بود که جواب ازمون اومده و پذیرفته شده میخواست بدونه اوضاع من چجوریه؟ گفت بهش زنگ زدند. رفتم سایت رو چک کرم دیدم اسمم هست 21 نفر پذیرفته شده بودند. (جالب اینجا بود که با همه تماس گرفتند بجز من! ) ازمون امادگی جسمانی سشنبه صبح. بهش پیام دادم گفتم پذیرفته شدم. 

بعد از ظهر والدین گرام رفتند تعزیت یکی از اقوام دور. تنهایی رفتم لباس ورزشی مناسب و پوشیده م. ساق دست جوراب و کش مو هم م. رسیدم خونه 5 دقیق بعدش والدین گرام اومدند. همون خانم پیام داد گفت یه جا همو ببینیم بقیه راهو با هم بریم. وسایلمو اماده کردم. سعی کردم زود بخوابم ولی طبق معمول بیدار خوابی داشتم.

سشنبه صبح زود بیدار شدم اماده شدم صبحانه نخوردم و رفتم. 15 دقیقه منتظر شدم تا اون خانم رسید. با هم رفتیم سالن مورد نظر. گفته بودند ساعت 8 ازمون امادگی جسمانی شروع میشه ولی ساعت 8:30 تازه وارد سالن امتحان شدیم. سخنرانی و عکس گرفتن و توضیح مواد ازمون و ساعت 9 تازه لباس عوض کردیم. نرمش و گرم کردیم و اولین نفر ساعت 21:20 امتحان رو شروع کرد. یعنی این زمان بندیشون این تاخیراشون واقعا روی اعصابه! قد و وزن. بارفیکس دراز کشیده ، پرش ، دراز نشست با توپ 2 کیلویی ، دویدن و جابه جا کردن چوب ، ضربه زدن توپ به دیوار ، دویدن 10 مرتبه یه مسیر 20 متر رفت و 20 متر برگشت. خدایی اینا چند دقیقه طول میکشه؟! الکی گفتن 5 دقیقه ولی 15 دقیقه زمان برد! بارفیکس رو نرفتم. دراز نشست 29 تا رفتم. بقیه رو نمیدونم خوب بود یا نه!

دوتا خانم بودند یکیشون دکترای تربیت بدنی داشت یکیشون ارشد تربیت بدنی و مهربون تر بود من پیش این خانم امتحان دادم یه لباس مخمل صورتی کثیف پوشیده بود و موهاشو بافته بود لاغر و سبزه بود و جذاب! ازش خوشم اومد. امیدوارم روز به روز موفقتر بشه و البته شادتر. دوتا خانم دیگه هم بودند که از مسئولین استخدام بودند. یکیشون قلم و کاغذ دستش بود و گاهی چیزی یاد داشت میکرد. یکی از بچه ها گفت این حواسش به همه هست من باورم نشد بعد که دقت کردم دیدم هر دو بچه ها رو زیر نظر دارند و هر از گاهی با بچه ها حرف میزنند و سئوال میپرسند. خانومه اومد ازم سئوال پرسید رشتم تربیت بدنی بوده گفتم نه باورش نشد گفت باشگاه میری گفتم نه گفت ولی تیپت ورزشکاریه لبخند زدم.  بعدش شروع کرد به گفتن حرفای نا امید کننده انگار میخواست پشیمون بشی و انصراف بدی بری! سعی کردم ساکت باشم و سر ت بدم. بقیه بچه ها اومدند دورمون و نتونست حرف زیادی بزنه. ازم پرسید تازه ازدواج کردم؟ گفتم مجردم باورش نمیشد! چندتا از خانوما گفتن باورمون نمیشه شبیه تازه عروسا هستی! تازه عروسا چه شکلیند مگه؟!!!! بعد گفت فکر نمیکنم مناسب این کار باشی الان انصراف بدی بهتره وقت و بیت المال رو هدر نده! ( نتیجه این حرفشو بعد مینویسم.)

قدمو 3 سانت کمتر گفت گفتم امکان نداره بعد دوباره گرفت یک سانت بازم کمتر گفت! وزنمم 1 کیلو کمتر گفت. بارفیکس رو نرفتم. دراز نشست 29 تا رفتم. بقیه رو نمیدونم چجوری بود اخه زمان باید میگرفتند و نگفتند زمان مورد نظرشون چقدره. طبق معمول ( بعد از ورزش ) حالت تهوع شدید داشتم و دوبار پس اوردم تازه صبحانه نخورده بودم وگرنه اوضاع بدتر میشد. ساعت 11:30 امتحانم تموم شد و اومدم بیرون تا رسیدم خونه شد 12:35 سر درد وحشتناک داشتم دوش گرفتم ناهار خوردم خوردم و خوابیدم. ساعت 17:10 بیدار شدم. رفتم فتوکپی مدارکمو گرفتم. با والدین گرام رفتیم دکتر تا قند مادر خانم رو چک کنند راضی کننده نبود و نامه اجازه عمل داده نشد. 10 روز بعد دوباره باید بریم. شب سعی کردم زود بخوابم ولی بازم نشد. 

خانم ,تازه ,بودند ,گفتم ,ساعت ,ازمون ,دراز نشست ,والدین گرام ,تربیت بدنی ,بودند یکیشون ,تازه عروسا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بــه مــوزیــکــ به روزترین مرجع دانلود موسیقی پارادوکس یکم بیشتر بمون آشنایی با انواع درب شب نویس های یک پسر آموزش طراحی سایت و سئو affordableblindscurtains